نتایج جستجو برای عبارت :

عنکبوتِ پیر

چند دامنه که برداشت زانوهایش شل شدند و افتاد. آهی کشید. بلند شد و باز هم از دیوار پشته کشید. دفعه ی اختتام مظفر شد و روبه روی آینه ایستاد. ناگهان از دید قیافه اش یکه خورد. ولی ناامید نشد. قیچی و شانه را برداشت و دست به امر شد. موهایش را کوتاه و صورتش را اصلاح کرد.کارش که تمام شد به آینه لبخندی زد و با خودش گفت: «حالا شد.» از فردای آن روز، عنکبوتِ پیر، مشت نوه اش را می گرفت و به مدرسه می برد.
«میم»
ایستاده بود کنار قنات و با چشمانی ناباور و کنجکاو، به عنکبوتی کوچک که خیمه ای
نازک از تارهای مرتعش تنیده بود، نگاه می کرد. خواستم پایم را روی آن بگذارم که
سرم داد کشید. هُلم داد. به چشم منیک عنکبوتِ زشتِ سیاه بود. با تار هایی از هیچ و
پوچ.
گفت: «بچه
ی خر، تو کوری. نمی بینی.»
گفتم: «من
شاعرم» و پُز دادم. پُزی کودکانه.
...
گفت: «این
عنکبوت از تو شاعرتر است. ببین چه توری بافته، بی سروصدا، بدون قاروقور. شاعر
گمنام، عکسش توی روزنامه ها نیست. می فهمی؟

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها